شلوغی و چند داستان دیگر
شلوغی و چند داستان دیگر
اثر آفاق مسعود
مترجم: محمود مهدوی

انتشارات: شورآفرین
تعداد صفحه: ۱۰۰
ژانر: داستان، داستان کوتاه
جنسیت صدای مناسب: هرکدام
سن صدای مناسب:
درباره‌ی کتاب:
گزیده‌ای از متن کتاب: «چرا ساكتي، حرف بزن. دردت رو بگو. نمي‌تونی زندگی كني، دلت تنگه، پوسيدی، مي‌ميری، از همه‌چی دلت به‌هم مي‌خوره. منو كه مي‌بينی چشمت درد مي‌گيره، بچه‌ها اذيتت مي‌كنن؟» مرد يک‌ريز حرف مي‌زد. مثل دیکتاتورها. انگار كه ساعت‌ها برای گفتن اين‌ها وقت صرف كرده بود و بارها آن‌ها را تمرين كرده بود. زن بي‌اختيار جواب داد: «دست از سرم بردار. حوصله ندارم.» مرد صدايش را بالا برد. «نبايد داشته باشي... آخر ما كی هستيم كه لياقت شنيدن حرف‌های شما رو داشته باشيم؟» دختر كوچک آرام گفت: «خوابم مي‌یاد.» و با چشم‌های هراسان به پدر و مادرش چشم دوخت. برگشتند خانه و زن تا نيمه‌های شب توی پاسيو نشست و به درختان توی تاريكی و آسمان بي‌ستاره نگاه كرد. به صدای باران گوش داد. خوابش نمي‌آمد. صدای باران حزن‌آلود بود و ترانه‌ی غم‌انگيزی را به يادش آورد. ترانه را زير لب زمزمه كرد. بغضش تركيد و سرش را روی بازويش گذاشت. حين گريه نتوانست بفهمد برای چه دارد آن همه زار مي‌زند. همان لحظه صدای پشيمان شوهرش از داخل آمد. «بيا بخواب، سرده، بارون مي‌یاد. زن تو نرفت. شوهرش به پاسيو آمد. كنارش نشست. سرش را روی شانه‌ی او گذاشت و پرسيد: «چرا نمي‌خوابي؟» «سردت نيست؟» «نه.» «قهوه درست كنم؟» «نه.» «لامپ را روشن كنم؟» «نه.» شوهرش بلند شد و درحالي‌كه به طرف آشپزخانه مي‌رفت، گفت: «هندونه مي‌خوری؟» «نه.» شوهرش فرياد زد. «پس چی مي‌خواي؟» زن جواب داد: «جوجه‌تيغي.» و پشت به او نشست و گريه كرد. آن دو صبح با سروصدای بچه‌ها بيدار شدند. آن‌‌ها توی باغ خرگوش را گرفته بودند و هر كدام طرفی مي‌كشيدندش و به یکدیگر مي‌گفتند: «اين نره، اونی كه مُرده ماده بوده!»
مدیر تولید: موسسه رها فیلم

پیشنهادهایی که صاحب امتیاز کتاب ارائه کرده است: